جدول جو
جدول جو

معنی چراغ پره - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ پره
پروانه که گرد شمع و چراغ می پرد، چراغ واسه
تصویری از چراغ پره
تصویر چراغ پره
فرهنگ فارسی عمید
چراغ پره
(چَ / چِ پَ رَ/ رِ)
قسمی پروانۀ سیاه با پرهای دراز دودی رنگ. نوعی حشره. پروانۀ چراغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ پرهیز
تصویر چراغ پرهیز
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، فانوس، چراغ بره، قندیل، مردنگی، چراغدان، چراغبانه، چروند، چراغ بادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ پا
تصویر چراغ پا
هر چیزی که چراغ روی آن بگذارند، پایۀ چراغ، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دوپا بایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ بره
تصویر چراغ بره
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، فانوس، چروند، چراغ پرهیز، قندیل، چراغ واره، چراغ بادی، چراغدان، چراغبانه، مردنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ سپهر
تصویر چراغ سپهر
کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان برای مثال که چون بامدادان چراغ سپهر / جمال جهان را برافروخت چهر (نظامی۵ - ۷۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ برق
تصویر چراغ برق
چراغی که به وسیلۀ نیروی الکتریسیته روشن می شود، چراغ الکتریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ واره
تصویر چراغ واره
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، چراغ پرهیز، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ غِ مُ دَ / دِ)
مرادف چراغ خاموش و چراغ کشته و چراغ افسرده. (آنندراج). چراغ بسمل:
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
حافظ.
به گرددیر و حرم دل بدست میگردیم
چراغ مردۀ ما تا کجا شود روشن ؟
صائب (از آنندراج).
رجوع به چراغ خاموش و چراغ افسرده و چراغ کشته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده:
با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن
من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ بَ)
چراغ الکتریکی. چراغی که بنور برق روشن شود. چراغی که نیروی الکتریسیته منبع و مولدروشنائی آنست. رجوع به الکتریسیته و الکتریک شود
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ)
نام خیابانی از خیابانهای قدیم و مرکزی تهران که از میدان سپه (توپخانه) بطرف سرچشمه و سه راه امین حضور امتداد یابد. این خیابان نخست به ’خیابان چراغ گاز’ معروف به وده و اینک به ’خیابان امیرکبیر’ نام گذاری شده است
لغت نامه دهخدا
(چِ تَ پِ)
دهی است از دهستان احمدآبادبخش تکاب شهرستان مراغه که در 32هزارگزی شمال خاوری تکاب و 6هزارگزی راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب واقعشده، کوهستانی و مالاریائی است و 611 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سارها، محصولش غلات، بادام، حبوبات و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است در دو محل بفاصله دو هزار متر بنام ’چراغ تپه بالا و پائین’ مشهور و سکنۀ ’چراغ تپۀ پائین’ 104 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ سِ پِ)
کنایه از آفتاب و ماه و ستارگان باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب. چراغ آسمان و چراغ فلک. (فرهنگ نظام). آفتاب عالمتاب. مرادف چراغ آسمانی و چراغ جهانتاب و چراغ عالم افروز. (مجموعۀ مترادفات) :
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به چراغ آسمان و چراغ آسمانی و چراغ جهانتاب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ شَ)
کنایه از مخبر صادق. (آنندراج). حضرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله. (مجموعۀ مترادفات ص 123). مترادف چراغ هدایت. (مجموعۀ مترادفات). کنایه از نبی اکرم و خاتم النبیین صلّی اﷲ علیه و آله، کنایه از کلام اﷲ مجید. (آنندراج). قرآن مجید. (مجموعۀ مترادفات ص 272). مترادف چراغ هدایت. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ هدایت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ قُوْ وَ / وِ)
چراغی که بوسیلۀ قوه برق (باطری) روشن شود. چراغ دستی کوچکی که بوسیلۀ باطریهای کوچک روشن شود. چراغ جیبی. چراغ دستی. رجوع به چراغ دستی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راغْ رَ / رِ)
قندیلی و ظرفی باشد که در آن چراغ روشن کنند تا باد نکشد، و مشکوه همانست. (برهان). قندیل که میانش چراغ روشن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپایه و مشکوه و قندیلی که در آن چراغ روشن کنند تا باد آنرا نکشد. (ناظم الاطباء). قندیل که چراغ در میان آنست. (فرهنگ نظام). قندیل و چراغدان. (غیاث). چراخواره. چراغ بره. چراغپا. چراغپایه. چراغدان. مردنگی:
این آبگینه خانه گردون که روز و شب
از شعله های آتش الوان مزین است
بادا چراغوارۀ فراش جای تو
تا هیچ در فتیلۀ خورشید روغن است.
انوری (از انجمن آرا).
رجوغ به چراخواره و چراغ بره و چراغپایه شود.
، پروانه. مگس چراغ
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مُ دَ / دِ)
تاریک. ظلمانی. بی نور و بی فروغ:
مجنون چو شب چراغ مرده
افتاده و دیده زاغ برده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ رَ / رِ)
چراغدان را گویند. (برهان) (آنندراج). چراغدان. (ناظم الاطباء). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چراغواره. چراخواره. جاچراغی. چراغدان. رجوع به چراخواره و چراغواره شود، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغپا
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
فانوس. (برهان) (ناظم الاطباء). چیزی که محافظت چراغ از باد کند. (برهان). چیزی باشد که بر روی چراغ بکشند تا چراغ از صدمۀ باد محفوظ ماند و خاموش نشود. (آنندراج). چیزی باشد که در پیش چراغ بسازند تا چراغ از باد خاموش نشود. (جهانگیری). مردنگی، و هر چیز که چراغ را از باد محافظت نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راغْ وَرَ / رِ)
چراغواره. ظرفی که چراغ در آن نهند و برند. ظرفی که چراغ در آن گذارند تا از باد خاموش نشود: تو چراغی را تا چراغوره ای نمیباشد و زیر دامنهاش نمیداری سلامت از در خانه تا بدر مسجد نمیتوانی بردن و از دست باد خلاص نمیتوانی دادن. (کتاب معارف بهاء ولد ص 41). رجوع به چراغواره شود، شمعدان، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. چراغپا، پروانه ای که گرداگرد چراغ گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چراغ برق
تصویر چراغ برق
چراغی که نیروی الکتریسیته منبع و مولد روشنائی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
فرهنگ لغت هوشیار
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغ بره
تصویر چراغ بره
چراغواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغواره
تصویر چراغواره
((چِ رِ))
قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند، چراغ بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراغ بره
تصویر چراغ بره
((~. بَ رِ))
قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند، چراغواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراغ قوه
تصویر چراغ قوه
چراغ دستی
فرهنگ واژه فارسی سره
چراغدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراغ پایه در خواب، خدمتکار خانه است. اگر بیند چراغ پایه داشت یا کسی بدو داد، دلیل که خادمه او خوش طبع و مهربان است اگر چراغ پایه زنگ گرفته بود، دلیل که زن خادمه متکبر و خودبین است و دینش ضعیف است. اگر دید چراغ پایه چوبین است، زن خادمه سفله و دون است و بر قول او اعتماد نبود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب